اشتباه چاپی !
قسمت سوم : سارای عزیزُم
سارا یادش میآمد که خواهرش چندسال پیش از درد شدید زایمان بیهوش شده بود و هرگز به هوش نیامد.
او دچار خونریزی مغزی شده بود.
همیشه مضطرب بود نکند او هم مثل خواهرش دچار عوارضی شود. بنابراین سعی میکرد خونسردتر بنظر برسد، اما درد امانش را بریده بود، ۱ واحد مسکن برای او بیفایده بود.
به پرستار گفت:
– هرچه بخواهی به تو میدهم، حتی امضا، که با مسئولیت خودم به من مسکن بزن… اما پرستار اجازه نداشت… ضمنا دارو هم تماما دست دکتر بود!
پرستار جرات دوباره زنگ زدن را نداشت، پس گفت:
+ به همسرت بگو به فلان شماره زنگ بزند.
یاشار همسر سارا به اتاق خانم دکتر زنگ زد.
– الو، سلام، من یاشار همسر سارا هستم، میشه لطف کنید برید سر همسرم، خیلی درد داره و پرستار بهش مسکن نمیزنه.
- حتما عزیزم، الان زنگ میزنم، پرستار چرا کوتاهی کرده؟
الان خودم میرم بالای سر سارای عزیزُم.
” دکتر احسان فتوحی/ پرتقال چرب/ فصل سوم”
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
سارا خیالش راحت شده بود که دکتر در راه است و مسکن برایش می آورد … در این میان چند لحظه ای درد را فراموش کرد و چهره ی خواهرش در نظرش آمد … انگار تمام درد از جانش بیرون رفته بود …. سارا …. سارااااا …. بهتری؟؟ برات مسکن آوردم…..